سمیه همکلاسی دبیرستانم بود، یکسال، در یک دبیرستان دخترانه دولتی در مشهد. دو سال بعد به اصرار همکار پدر که دوست خانوادگی هم بود از آن مدرسه رفتم. همکار پدرم معتقد بود مدیر آن مدرسه دیوانگی از حد گذرانده و به زودی آنجا را به پادگان تبدیل میکند. همان هم شد. تصویری از سمیه در ذهنم دارم، پوست بسیار روشن حتی رنگ پریدهای داشت، چشم روشن و گاهی که پوشش سفت و سخت سرش اندکی عقب میرفت دیده بودم که موی روشن دارد، عینک هم میزد. نمره چشمش بالا بود. عینکش شیشههای ضخیم و سنگین داشت. یک خواهر کوچکتر از خودش داشت و بسیار خواهر بسیار بزرگتر از خودش. عاشق دلخسته فوتبال بود. تیم محبوبش؟ خاطرم نیست. بسیار محجبه بود. چادر میپوشید و مانتو شلواری بسیار بد دوخت رنگ و رو رفته و حتی کهنه. رنگ مانتو روشن بود، سبز-زرد بسیار روشن. دایی و برادرش و یک لشکر پسر جوان در خانوادهاش شهید یا مفقود الاثر شده بودند و زنان و خواهران و مادرانی چشم انتظار و داغدار را پشت سر در اندوه و انتظاری که هرگز تمام نشده بود، رها کرده بودند. پدرش راننده بود در ادارهای و مرا به یاد آقای اکبری راننده دانشگاه علوم پزشکی میانداخت. راننده مینیبوس آبی رنگی که سالهای دبستان ما را از خانه به مدرسه میبرد و بعد برمیگرداند. آقای اکبری را با وضوح بیشتری در حافظه دارم، مهربان بود و مراقب بچههای مردم. دو برادرم را به یک نام میخواند "محمدِ امین". پدر سمیه را فقط یکی دوبار وقت گپ زدن با پدر دیده بودم و سایه محوی در ذهنم مانده اما یادم هست که حتی هم سن و سال بودند با آقای اکبری و احتمالاً در بسیار چیز دیگر بسیار شبیه به هم.یادم هست اول بهار بود، بهار مشهد سرد است. روز جمعه سردی بود. جایی، دری باز مانده بود و سرما به درون میخزید و ت, ...ادامه مطلب
زنِ علی، زنِ علی گدا، زنِ علی غُلُمسِی (علی پسر غلامحسین) و خیلی بعد که پدربزرگم خواست به جای مادربزرگم زمام امور را به دست بگیرد و نتوانست، علی گدا شد علی آقا. مادربزرگم حرص فراوان میخورد و ما به "علی آقا" گفتن پدربزرگ بسیار جنتلمن بیخبر از امور و قاعده و اصول دهقانی و زمینداری در جنوب خراسان میخندیدیم. کسی نمیداند پسوند گدا از کجا آمده است. علیگدا هرگز گدایی نکرده است. غلامحسین و پدر و پدر و پدرانش، نسل به نسل برزگر خانواده مادریام بودند و همین نسبت به علی گدا هم میرسید و به پسرش و پسرش و پسرش؛ چون زمینها را با برزگرش به ارث میبرند. مادرم بعداً این قاعده را در مورد ملک و املاک خودش برید و دور انداخت. عذر علی گدا و زنش را خواست.علی گدایی که صدای بلندی دارد و زیاد حرف میزند و معروف است به زیرکار دررو بودن و هر جا که برای کار بخوانندش آنقدر حرف میزند که هم خودش کار نمیکند و هم دیگران را از کار کردن میاندازد. وقت کار کردن زبانش، دستانش کار نمیکنند. بودنش همیشه باعث ضرر است اما هر کار غیر کشاورزی هم که باشد او را هم میخوانند. چرا؟ "چون برزگر ماست!" پیشتر هر وقت علی را گم میکردند کافی بود گوش بسپارند. از هر جا که صدای مردی میآمد که بلندبلند و یک نفس حرف میزد (و قطعاً کار نمیکرد)، علی همانجا بود. وقت راه رفتن شلنگ تخته میاندازد. گالش لاستیکی میپوشد مثل پدرش و شلوار خشن خاکی رنگ از پارچه دستباف نامرغوب که مثل شلوار پدرش کوتاهتر از قاعده است و مچ پاهای استخوانی اما قویاش دیده میشود. مادر علی گدا از کوهنشینهاست و با پدرش دخترخاله-پسرخاله بودند. پسرها یکی در میان شیرین عقلند و همه سفید پوست و روشن چشم و روشن مو، قد بلند و استخوانبندی درشت و آنها که شیرین عق, ...ادامه مطلب