دوم مارس

ساخت وبلاگ

زنِ علی، زنِ علی گدا، زنِ علی غُلُمسِی (علی پسر غلامحسین) و خیلی بعد که پدربزرگم خواست به جای مادربزرگم زمام امور را به دست بگیرد و نتوانست، علی گدا شد علی آقا. مادربزرگم حرص فراوان می‌خورد و ما به "علی آقا" گفتن پدربزرگ بسیار جنتلمن بی‌خبر از امور و قاعده و اصول دهقانی و زمینداری در جنوب خراسان می‌خندیدیم. کسی نمی‌داند پسوند گدا از کجا آمده است. علی‌گدا هرگز گدایی نکرده است. غلامحسین و پدر و پدر و پدرانش، نسل به نسل برزگر خانواده مادری‌ام بودند و همین نسبت به علی گدا هم می‌رسید و به پسرش و پسرش و پسرش؛ چون زمین‌ها را با برزگرش به ارث می‌برند. مادرم بعداً این قاعده را در مورد ملک و املاک خودش برید و دور انداخت. عذر علی گدا و زنش را خواست.

علی گدایی که صدای بلندی دارد و زیاد حرف می‌زند و معروف است به زیرکار دررو بودن و هر جا که برای کار بخوانندش آنقدر حرف می‌زند که هم خودش کار نمی‌کند و هم دیگران را از کار کردن می‌اندازد. وقت کار کردن زبانش، دستانش کار نمی‌کنند. بودنش همیشه باعث ضرر است اما هر کار غیر کشاورزی هم که باشد او را هم می‌خوانند. چرا؟ "چون برزگر ماست!" پیشتر هر وقت علی را گم می‌کردند کافی بود گوش بسپارند. از هر جا که صدای مردی می‌آمد که بلندبلند و یک نفس حرف می‌زد (و قطعاً کار نمی‌کرد)، علی همانجا بود. وقت راه رفتن شلنگ تخته می‌اندازد. گالش لاستیکی می‌پوشد مثل پدرش و شلوار خشن خاکی رنگ از پارچه دستباف نامرغوب که مثل شلوار پدرش کوتاه‌تر از قاعده است و مچ پاهای استخوانی اما قوی‌اش دیده می‌شود.

مادر علی گدا از کوه‌نشین‌هاست و با پدرش دخترخاله-پسرخاله بودند. پسرها یکی در میان شیرین عقلند و همه سفید پوست و روشن چشم و روشن مو، قد بلند و استخوان‌بندی درشت و آن‌ها که شیرین عقلند معمولاً چوپانی می‌کنند، آواز بسیار خوشی دارند، جادوئی و در خلوت و جشن خوب و محکم و جاندار دایره می‌زنند و آن‌ها که عقلشان سر جاست بسیار کاری و زرنگ و حتی زبل و البته هیچ کدام از کار زیاد و سنگین نمی‌ترسند. علی گدا پسر اول است و طبق رسم برایش زود زن گرفتند از دو روستا آن طرف‌تر. زن غریبه است و با هم نسبتی ندارند.

اسم عروس نو را حتی حالا هم نمی‌دانم. فاطمه؟ مطمئن نیستم. کسی او را به اسم خودش صدا نکرد. مادربزرگم می‌گفت "زن‌علی" با سکون بر روی نون؛ چه خودش حضور داشت و مخاطب بود و چه نبود، در همه حال زن‌علی بود و هست. گاهی که از او یا علی عصبانی باشند، می‌شود زن‌علی‌گدا. لبخند پهن عروس نو قبل از خودش به هر جایی وارد می‌شد. لهجه متفاوتی دارد و بریده-بریده حرف می‌زند و خجالتی بود و صدایش جیغ تیزی دارد اما معمولاً کم حرف است و تا چیزی نپرسند معمولاً حرفی نمی‌زند مگر وقتی که پای منافع خودش و خانواده‌اش در میان باشد که چنان جیغ-جیغی و یک نفس حرف می‌زند که فقط باید درنگ کنی تا نفس کم بیاورد. به عکس علی گدا سواد دارد، چند کلاس را نمی‌دانم و به عکس علی گدا خوب کار می‌کند و از کارش نمی‌زند. به عکس علی و خانواده‌اش هم کوتاه قامت است و هم تیره پوست و هم تپل. شاید هم تپل نیست و پستان‌های بسیار درشتش چنین تصوری می‌ساختند. به عکس باقی زن‌های روستا همیشه چادر می‌پوشد، شاید برای پنهان کردن پستان‌ها (و نمی‌شود) و بال چادر را زیر بغل جمع می‌کند و کار خراب‌تر می‌شود. زن‌هایی که وقت نان پختن در مطبخ جمع می‌شدند معتقدند بودند گاو شیرده خوبیست و بچه‌های بسیاری خواهد زایید.

عروس نو کارنابلد بود اما بی‌دست و پا نبود. با عرضه بود و خوب نگاه می‌کرد و زود یاد می‌گرفت و همیشه دم دست مادربزرگم بود. یاد گرفت به خوبی مادربزرگم آشپزی کند. اهل خانواده به دستپختش اعتماد می‌کردند و اگر مهمان زیاد بود چه بسا زن علی اجازه داشت چیزهایی بپزد. با سلیقه بود و زود امور زندگی را در دست گرفت و مردم ده معتقدند "کار یاد شوهرش داد" و افسار شوهر را خوب در دست گرفت، محکم. و زندگی علی گدا را ساخت و صاحب درآمد شخصی شد. نان و گوشت و شیر و ماست و کشک و دوغی که می‌فروشد از شهر گران‌تر است. همه معترضند اما می‌خرند. همیشه محصول خوبی در خانه دارد که آدم گرسنه تازه از شهر آمده را سیر کند. دار قالیبافی‌اش را هرگز جمع نکرد و سالی یکبار دوازده متری مرغوبی با نقش خشتی می‌بافد که هیچ وقت بیشتر از یکی دو ماه در فرش‌فروشی نمی‌ماند. زود فروخته می‌شود... و چیزهای دیگری هم البته بود مثلاً چیزهایی گم می‌شد و پِی‌اش را که می‌گرفتند همیشه در خانه علی بود. برده بودند که بیاورند و نیاورده بودند و معمولاً این چیزها فراموش می‌شدند و نو می‌خریدند و کسی سراغ نمی‌گرفت. مگر چیز تحفه‌ای بود یا گران بود یا مثلش دیگر پیدا نمی‌شد.

زن علی چهاربار زایید، بچه اول دختر است و دوتای بعد پسر و آخری هم به گمانم دختر. بعد از زاییدن بچه چهارم رفت و عمل توبکتومی انجام داد و لوله‌هایش را بست. زنان دیگر روستا و حتی شهر هم از او تقلید کردند. باعث شد ترس خیلی‌ها بریزد و زنان زیادی را از زاییدن‌های زیاد و بی‌برنامه خلاص کرد و زندگی برای همگی شیرین‌تر شد. بچه‌ها را فرستادند مدرسه و هیچ‌کدام درسخوان نبودند. دختر اول را زود شوهر دادند به پسرخاله‌اش که درجه‌داری است در اصفهان. دختر چند باری به قهر به خانه پدری برگشت. پسر خاله درجه‌دار با زن‌های دیگر سروسر داشت. زن‌های روستا می‌گفتند پای مرد مبل‌فروشی از خمینی‌شهر که به زندگی دختر باز شد، طاقت شوهر درجه‌دار سر آمد و دختر را طلاق داد.

ما بچه‌ها را فقط وقتی دماغو بودند و می‌خزیدند یا شیرخواره بودند می‌دیدیم. بزرگ‌تر که می‌شدند فقط به وقت ضرورتی یا اگر کاری بود، دیده می‌شدند و بعداً که بزرگ می‌شدند و جای پدر را می‌گرفتند، حضورشان رسمی می‌شد.

مردم روستا معتقدند اگر علی از کار کشاورزی می‌زند گناهش به گردن زن است و از زن برای مادرم خبر آورده بودند که گفته ما کار زمین دیگران را می‌کنیم برای آبش که یعنی کار را نکنند و آب را هم ببرند برای زمین و درخت تشنه خودشان. علی القاعده رسم برزگری اینطور نیست. مادرم به مدارا سعی کرد زن غریبه را به رسم برزگری برگرداند. نتوانست.

آخرین باری که زن علی را دیدم آن روزی بود که از مود از سر خاک برمی‌گشتیم. پاییز بود، آبان ماه سال دوم کرونا بود. خودش و پسرش سوار بر موتور برمی‌گشتند به ده. پدرم ایستاد و زن را سوار کرد. هوای پاییزی، دم غروب، بسیار سرد بود. بعد همگی کرونا گرفتیم. همه گفتند تقصیر زن‌علی بود که پدر سوارش کرد. همگی از او گرفتیم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۱ساعت 19:8&nbsp توسط آرزو مودی   | 

پشمینه بافت...
ما را در سایت پشمینه بافت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : epashminebaft7 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1401 ساعت: 14:48