در مورد این یادداشت که جمعه شب پیش گذاشتم که باید توضیح بدهم که موضوع از چه قرار است. سعی میکنم کاملاً خلاصه و به شکلی ساده توضیح بدهم در این دسته یادداشتها یا مقالات وضعیت به چه قرار است.
فرش یک دستبافته و دستساخته بشری است و امروز برای من و شما معمولترین کارکردی که دارد، پوشش کف است. در شرق چین (ترکستان)، آسیای میانه، ایران، آسیای صغیر، بیزانس یا روم شرقی (تا حوالی سوریه امروزی)، شمال آفریقا، اسپانیا، مصر و بخشهایی از اروپا، فرش بافته میشده است و در حال حاضر نیز در بسیاری از این مناطق کمابیش فرش بافته میشود. [کارگاههای فرشبافی جدید چین و کارگاههای فرشبافی شرق اروپا، مثلاً رومانی که نقشههای ایرانی، نقشههای کاشان و تبریز را دوباره بافی میکنند کاملاً از این بحث مستنثی کنید.] به استناد متون و مستندات تاریخی میتوانم ثابت کنم تنها کارکرد فرش کف پوش نبوده است. در دنیای امروز من و شما اشیاء از مفهوم آیینیشان خالی شدهاند، فقط نقش کارکردیشان باقی مانده است و فرش نیز چنین است. با استناد به متون تاریخی [که درهمین وبلاگ نیز نمونههایی از آنها را آوردهام] فرش کارکردی آیینی نیز داشته است و یکی از مؤلفههای ثابت انجام و اجرای آیینهایی نیز بوده است. بر خلاف آنچه که دیگر صاحب نظران معتقدند اولین استفاده و کاربرد فرش برای کفپوش و گرم شدن نبوده است و به زودی میتوانم این ادعا را ثابت کنم و در مقالهای نشان خواهم داد که بخشی از اولین استفادهها از فرشها مستقیماً از صورت دادن به آیینهایی متیرایی میآید. اگر فرض کنیم فرش بخشی از انجام یک آیین بوده است نمیتواند از داشتن ویژگیهایی آیینی مستثنی باشد. به عبارت دیگر آنچه که بر روی فرشها بافته میشود از دل یک ایده برخاستهاند. بر خلاف تصوّر بعضی از صاحب نظران ایرانی و خارجی دلیل بافته شدن نقش گل و بته بر روی فرشها علاقه ایرانیها به باغها و خشک بودن جغرافیای ایران نیست و اصلاً چنین چیزی مطرح نیست به عبارت دیگر در چنین سیستمی "علاقه داشتن" مفهوم یا عبارتی بیمعناست و هیچ چیزی را نشان نمیدهد. فقط کافیست از خودتان بپرسید ایرانیها امروز به پول مفت علاقه فراوانی دارند، چرا عکس پول مفت را روی فرش نمیبافند؟! (شاید به زودی ببافند).
فرش پیش از آنکه کالایی تجاری با ویژگیهای مشخص تابع منطقه بافتی خاص باشد یک کالای فرهنگی است. فرهنگ بدان شکل داده است. فرش از ظرف فرهنگ برخاسته است. اگر دوران معاصر و مدرن که اشیا و فرمها معنای نمادین و آیینیشان را به لایههایی بسیار عمیقتر فرستادهاند که گاهی به نظر میرسد دیگر هیچ خبری از آنها نیست که چنین نیست، کنار بگذاریم، در روزگار پیش از مدرنیته شکل گرفتن نقشها و فرمها و حتی اندازههای خاصی که فرشها دارند، تابع قوانین دیگری بوده است و همه چیز مانند روزگار ما ماتریالیستی و چرخ گوشتی نبوده است. چرخ گوشتی از آن جهت که در روزگار ما از هر دری سخنی را در یک چرخ گوشت میریزند و حاصل را به زور به خورد من و شما میدهند و اسمش را میگذارند، نقش مدرن و کلی هم ذوق میکنند و خوشحالند ولی هیچ کدام این نقشها و فرمها در ابتدا اینگونه ساخته و خلق نشدهاند.
میتوان فرش را بر حسب ظواهرش و ویژگیهایی مانند بافت و تاب نخ و نوع نخ و بافنده و رجشمار یا تعداد گره و جنس مواد و تاریخ بافت بررسی کرد و قیمت گذاری کرد و با توجه به این ویژگیها کارکردی برایش تعیین و تعریف کرد و فروخت یا خرید اما فرش فقط اینها نیست. فرش یک کالای فرهنگی است و ویژگیهایی دارد که آن را از بازار جدا میکند و در بستر جدیدی قرار میدهد و اینجاست که یادداشتهایی مانند آنچه در این پست آمده است، شکل میگیرند. به نظر من فرش در این مورد از دیگر صنایع دستی نیز متمایز است. اینجاست که متخصصینی میآیند و در مورد محتوی آنچه بر روی فرش بافته است، بحث میکنند و اینجاست که ناگهانی با بستری مواجهیم که همه چیز بر طبق یک نظم بر رویش شکل میگیرند از دلش برمیخیزند و همین است که شما میبینید من مدام بر روی این مورد دست میگذارم که این نقش که بر روی فرش فردوس بافته شده است را در بیجار کردستان هم میبینم. این مواقع باید از خودتان بپرسید بین بیجار در کردستان و فردوس در غرب خراسان فاصله بسیار است چرا ناگهانی این قرابت و خواهرانگی رخ میدهد؟ کوچها؟ یک دلیلش کوچ است اما این قرابتها را بین بافتههای بلوچ و قفقازی هم فراوان میبینیم آیا در این مورد هم پاسخ نهایی "کوچ" است؟ آیا نمیتوان ظرف بسیاری را بزرگ متصوّر شد که همه این اقوام از آن به اندازه وسعشان بهره بردهاند؟
در اینچنین بستری است که من معتقدم سخن گفتن از اولینها کاریست بیهوده. به چه معنا؟ یکی از بحثهای پر طرفدار در مورد فرش حول این نقطه میگردد که کدام قوم برای اولین بار فرش بافتند؛ ایرانیها؟ ترکها؟ ترکمنها؟ افغانها؟ قفقاز؟ کردها؟ بلوچها؟ ... طرفداران هر کدام از این مناطق و طوایف، تا امروز که اینها را برایتان نوشتهام، نتوانستهاند کفه سنگینتر ترازو را به سمت خود بکشند و با همه بحثها و طرفداران و مخالفین فراوانی که سرسختانه بر روی مناطقی خاص دست میگذارند، هیچ کس نتوانسته است ثابت کند سرچشمه فرشبافی کجاست و اگر از من بپرسید دامن زدن به چنین بحثی کاری بسیار بیهوده است و جز تلف کردن انرژی و زمانی که میتواند درجای بسیار بهتری صرف شود، هیچ خاصیت دیگری ندارد. بده-بستانها در ظرف فرهنگ و زمان و آمیختگیهای حاصل جنگها و کوچها رسیدن به آن نقطه آغازین را ناممکن میسازد.
نمیتوانستم و نمیتوانم سادهتر از این توضیح بدهم و همین هم شده است شیر بی یال و دم و امیدوارم اساتید فلسفه و تاریخ هنر گذرشان اینجا نیفتد.