اعتراف میکنم که فقط خواندن رخ فرش را بلدم و در طی این سالها چندان خودم را درگیر اطلاعات مربوط به بافت و ویژگیها و مشخصاتی از این دست نکردم. اطلاعاتی که در این مورد دارم بسیار مختصر و فقط بر اساس تجربه و نیاز است و چندان محکم و مستدل نیست؛ مثلاً فرش مود را چشم بسته هم میتوانم تشخیص بدهم یا فرش مشهد یا فرش بلوچ یا حتی فرش اصفهان را و اگر فرشی بافت مشهد یا مود یا اصفهان یا بلوچ باشد پس قطعاً گره فارسی دارد و چنین و چنان اما اگر نتوانم اصل و نسب فرشی را تشخیص بدهم که مناطق بسیار زیادی هستند که تشخیص اصل و نسبشان کار سادهای نیست، دیگر نمیتوانم در مورد نوع گره یا نوع بافت درست و بدون غلط اظهار نظر کنم.
چند هفته پیش فرشی را نشانم دادند و ادعا کردند که بلوچ است و من مطمئن بودم که بلوچ نیست و گره ترکی دارد. از کجا میدانستم؟ غریزه و آیا غریزه مستدل و قابل دفاع است؟ خیر. پای پول در میان بود و با ادعای بلوچ بودن قیمت فرش ناگهان بالا رفته بود، بیشتر از آنچه که سزاوار آن فرش بود.
پدر در دسترس نبود و توضیحی که از پشت تلفن داد هم در اثر بیتجربگی من جوابگو نبود. راهحل پدر هم وابسته به رخ فرش بود که گرهها را باز کنم و چنین و چنان اما وقتی گرهها را باز میکردم آن دو حالتی که پدر میگفت را نمیدیدم. منطقیترین راهی که به ذهنم رسید این بود که بروم بازار فرش و از کسی بخواهم قلق کار را عملی نشانم بدهد. کاری بود که پیشتر وقتی مشهد بودم انجام میدادم و همیشه معتبرترین پاسخها را میگرفتم. چه کسی معتبرتر از پیرمردهای بازار فرش مشهد؟ تقریباً هیچ کس... گمانم این بود که این قاعده کلیتی داشته باشد.
به چهارراه استانداری که رسیدم بنا به عادت به جای پیچیدن مستقیم رفتم و نه به بازار فرش که به نقش جهان رسیدم و به جای برگشتن با خودم گفتم "خب... از فرش فروشهای نقش جهان میپرسم و..."
میخواهید باور کنید یا نکنید، بپذیرید یا نپذیرید ولی فرش فروشهای نقش جهان صرفاً فروشنده هستند و نه چیز بیشتری... من به همه فرش فروشیها سر نزدم... چنان سرخورده شدم که انگیزهای دیگر نمانده بود که به باقی مغازهها هم سر بزنم اما چیزی که من دیدم عدهای زباندارِ زبانباز بودند که یک سری اطلاعات مشخص را حفظ کرده بودند و اگر یک پرسش را دوبار میپرسیدی طلبکار میشدند و من آدمی نیستم که به راحتی خام زبانبازی و لاسیدن مردها و عشوه آمدن زنها بشوم. آیا من میتوانستم نمونهای عینی از خریداران بازار فرش باشم؟ نمیدانم. شاید خیر...
از پنجشنبه دو هفته پیش مدام به وضعیتی که دیدم فکر میکنم و اینکه چنین وضعیتی آیا خوب است یا بد است؟ آیا همه خریدارها به اندازه من بدقلق هستند یا اصلاً بدقلق نیستند اما بیسوادی و بیاطلاعی شبهفروشندههای نقش جهان آیا مانعی برای فروش فرش نیست؟
بگذارید اینطور به قضیه نگاه کنیم که کلاً فروشندگی در ایران یک مهارت نیست. چند فروشنده میشناسید که بتوانند واقعاً شما را راضی به خریدن چیزی بکنند که حتی نمیخواهید... حتی خریدن چیزی که میخواهید را در نظر نمیگیرم.
من فروشندگان کمی میشناسم که چنین مهارتی داشتهاند. مثلاً؟ فروشنده جوان فروشگاهی در مشهد که کتشلوار میفروشد/میفروخت. آن فروشگاه از قدیمیهای خیابان سناباد مشهد است و کتشلوار و لباس مردانه میفروشد. از معدود فروشندگانی بود که روانشناسی میدانست و ما که رفته بودیم فقط کتشلوار بخریم را با یک دست کامل لباس مردانه از سر تا پا راهی کرد و راضی بودیم با اینکه سه برابر بودجه جیبمان خرید کرده بودیم اما راضی بودیم. همان چیزی را خریده بودیم که باید میخریدیم.
مثالهای دیگری هم در ذهنم دارم اما اندک هستند اما در مقابل مثالهای فراوانی از فروشندگانی دارم که مثل بت میایستند و زل میزنند به مشتری و فروشندگانی که تنها کاری که میدانند لاسیدن و شوخیهای زشت سبک دست چندم مردانه است که وادارم میکنند در اولین برخورد از مغازه فرار کنم حتی اگر در تمام دنیا فقط همان یک مغازه آن چیزی که من میخواهم را داشته باشد. به شما اطمینان میدهم که این اتفاق بارها افتاده است و برخورد نامناسب فروشنده باعث پاپس کشیدن من شده است. آیا من زیادی جدی و سختگیر و وابسته به کلاس اجتماعی هستم؟ احتمالاً...
آیا همه آدمها مثل هم هستند؟ خیر... زنهای زیادی را میشناسم که خوراکشان همین جماعت لاسنده است و چه تخفیفها و چه بده-بستانها که اجازه بدهید حرفش را نزنیم و قطعاً شما بهتر از من میدانید.
اما باز هم یک پرسش مهم باقی میماند... آیا کسی هیچ وقت به این فکر کرده است که فروشندهای تربیت کند که راههایی بهتر از لاسیدن با زنها بلد باشد (در مورد مردها نظری ندارم که چطور راضیشان میکنند) و بتواند با اطلاعات تخصصی و فنی مشتری را نگه دارد و جنس را بفروشد؟ آیا نیاز جامعه ما در حد پسرکهای بیست و چند ساله (به لحاظ جنسی منحرف) با مشتی اطلاعات تکراری است و با همین فروشندگان دست چندم برآورده میشود؟ مطمئن نیستم. تلاش کردم برایش مثال نقض پیدا کنم اما ذهنم خالی است. برای چند درصد از مردم دیسیپلین اجتماعی مهم است؟ آیا دیسیپلین اجتماعی و سواد فنی باعث بالاتر رفتن فروش فرش، دقیقاً در نقش جهان، نمیشود؟ لابد نمیشود. آیا این فروشندگان در پاسخ به پولدارهای تازه به دوران رسیده به وجود آمدهاند؟ که بخش اصلی طبقه مال و منالدار(!) ایران را تشکیل میدهند؟ هیچ نظری ندارم. من دو هفته است که مدام به آنچه دیدم فکر میکنم. به شما اطمینان میدهم به غیر از یک فروشگاه که فروشنده میان سال لر سبیل قشنگی داشت و گفت تشخیص این چیزها در اثر تجربه حاصل میشود و آخر کار هم جواب درستی نداد (و بعداً معلوم گردید که چندان بیراه نگفته است)، صادقانه بگویم، باقی اصلاً هیچ تصوری از فارسیباف و ترکیباف نداشتند.
فروشندگان نقش جهان مصداق قاطر بارکش هستند که فرقی نمیکند که چه چیزی بر پشت دارد اما پرسش همچنان بر سر جاست که آیا این قاطرهای بارکش منطبق بر نیاز بازار فرش هستند؟ آیا میشود به قاطر بارکش الفبا یاد داد؟ آیا نمیشود به جای قاطر بارکش از متخصص تحصیلکرده کاردان این رشته استفاده کرد؟ آیا متخصصین تحصیل کرده فرش مشتی انسان به دردنخور هستند که این جوانکها یا مردان میانسال منحرف بازار نقش جهان را قبضه کردهاند؟
من هیچ نظری ندارم. شما چطور؟
پینوشت: جواب آن پرسش را دوست عزیزی از راه دور داد و آن فرش بلوچ نبود و واقعاً ترکیباف بود اما دانش غریزی من، در این مورد خاص، تا کجا پاسخگوی نیازها خواهد بود؟
پشمینه بافت...
برچسب : نویسنده : epashminebaft7 بازدید : 107