جمعه خود را سرخورده گذراندیم.

ساخت وبلاگ

یک ایده‌ای پنج شنبه یا خیلی قبل‌تر از پنج شنبه توی ذهنم برای پوستر نمایشگاه جولان می‌داد که خیلی مطمئن و اطمینان بخش بود و خیلی امن بود و مطمئن بودم که همین درست است و همین درست اجرا می‌شود و تمام. کاغذ هم خریدم، حتی طرح اولیه را هم اجرا کردم اما به اجزا که رسیدم مغزم نهیب زد که تو که گرافیست نیستی و این هم فوتوشاپ نیست، بیا حداقل یک پیش طرح کوچکش را جای دیگری اجرا کن و آن سمت خودمحورم پذیرفت و دیروز که سعی کردم، (واقعاً سعی کردم یعنی برای چیزی که مطمئن بودم مجبور شدم سعی کنم) پیاده‌اش کنم، پیاده نشد. به همین سادگی... و من آخر شب سرخورده, بودم و متعجب و کج خلق، حتی.

کار از پنج شنبه روی میز پهن بود. جمعه را تنبلانه شروع کردم و به جای چهار صبح، شش بلند شدم و دوباره برگشتم توی تخت و گفتم به خاطر هفته پرمشغله شلوغی که داشتم اجازه دارم تا هفت توی تخت بمانم که نماندم. استرس اجازه نداد. بعد سرکشیدن قهوه صبح دوباره به خودم یادآوری کردم که به این جمعه تنبلانه برای هفته کاری شلوغ پیش رو نیاز دارم و دوباره برگشتم توی تخت ولی فایده‌ای نداشت. مغزم بیدار شده بود و پرنده هم بازیش گرفته بود و اجازه نمی‌داد توی تخت بمانم و با پاهای کوچک ظریفش راه می‌رفت، انگار که من سکوی شیطنت کردنش باشم.

بعد نشستم پشت میز که تنبلی جمعه را وصل کنم به اتمام یک کار خوب و هر قدم که جلوتر رفتم ناامیدتر شدم و ساعت یک بعدازظهر به این نتیجه رسیدم که آن همه اطمینان دود شد و به هوا رفت.

دیدم آن همه اطمینان سایه‌ای بود فقط در ذهن من و نه در دنیای واقعیت...

پشمینه بافت...
ما را در سایت پشمینه بافت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : epashminebaft7 بازدید : 84 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:53